تنهایی...

 

نوشته شده در پنج شنبه 31 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:40 توسط علی

غم روی جوانی کرده پیرم
که نزدیک است از شوقش بمیرم


خردمندان همه دیوانه گردند
اگر بینند یار بی‌نظیرم


دل و جان من از شادی هدف بود
چو چشم مست او میزد به تیرم


مرا بی‌دوست خوابی نیست، هرچند
کنی بستر ز خارا یا حریرم


به عهد کودکی هم دایهء من
به شهد عشق می‌آمیخت شیرم


ز بند هر که گوئی می‌گریزم

ولی از دام زلفت ناگزیرم.....


 

نوشته شده در پنج شنبه 31 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:30 توسط علی

گـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــناهم چیست جز عشقــــت ؟؟؟

نوشته شده در چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:26 توسط علی

نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
در تنگ قفس باز است و افسوس

که بال مرغ آوازم شکسته ست


نمی دانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ

گهی می سوزدم گه می نوازد


گهی در خاطرم می جوشد این وهم
ز رنگ آمیزی غمهای انبوه
که در رگهام جای خون روان است

سیه داروی زهرآگین اندوه


فغانی گرم وخون آلود و پردرد
فرو می پیچیدم در سینه تنگ
چو فریاد یکی دیوانه گنگ

که می کوبد سر شوریده بر سنگ


سرشکی تلخ و شور از چشمه دل
نهان در سینه می جوشد شب و روز
چنان مار گرفتاری که ریزد

شرنگ خشمش از نیش جگر سوز


پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش

که بی سامان به ره افتد شبانگاه


درون سینه ام دردی ست خونبار
که همچون گریه می گیرد گلویم

غمی ‌افتاده دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم......

 

نوشته شده در چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:24 توسط علی

بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود

ما خدا را با خود سر دعوا بردیم

و قسم ها خوردیم

ما به هم بد کردیم

ما به هم بد گفتیم

ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم

و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم

روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم

از شما می پرسم

ما که را گول زدیم ؟


 

 

نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:0 توسط علی

 عاشق شدن چيز ساده ايست . . .

مهم عاشق ماندن است ،

بي انتها.. بي زوال.. تا ابد.. بي منت....!  

نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:55 توسط علی

  دلخوش عشق شما نیستم من ای اهل زمین

  عشق را در آسمان قلب و روح من ببین

  عشق من در ذهن و در جان من است

  عشق من تنها خدای ِ آسمان روشن است

  عشق من یادش بود آرام دل ،

  یاد او هر غصه ای را مرهم است

  گر، به او دل خوش بدارم روز و شب

 جان خسته کی فتد در تاب و تب ؟

  گر سزاوار ره کویش شوم

 فارغ از دنیا شده ، سویش روم

 دل زقید بندها وا میشود

 در بهشت اولینش باز ماوا میشود

 مرغ دل تنها سبکبال و رها

 رو بسوی عرش اعلا میشود.......... 

 

نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:49 توسط علی

خسته ام دیگر ازین فریاد ها
خسته از بی مهری و بی دادها

خسته از دلبستگی و یاد ها
خسته از شیرین و از فرهاد ها
خسته ام از این همه دیوانگی
خسته از نادانی فرزانگی

خسته از این دشمنان خانگی
خسته ام ازین همه بیگانگی

خسته ام از گردش چرخِ فلک
خسته از تنهایی و شب های تک

خسته از ایمانم و تردید و شک
خسته از دیو و دَد و دوزو کلک

خسته ام دیگر ازین آوارها
خسته از سنگینی دیوارها

خسته از ظلم و بد و آزارها
خسته از بی یاری بیمارها

خسته ام از تابش مهر و قمر
خسته از نامردمی های بشر

خسته از بی فطرتان بی هنر
خسته ام از خستگی ها، بیشتر…

خسته ام، خسته ام…

نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:52 توسط علی

مانده ام سر در گریبان

بی تو در شب های غمگین

بی تو باشد همدم من

یاد پیمان های دیرین

آن گل سرخی که دادی

در سکوت خانه پژمرد

آتش عشق و محبت

در خزان سینه افسرد

کنون نشسته در نگاهم

تصویر پر غرور چشمت

یک دم نمی رود از یادم

چشمه های پر نور چشمت

آن گل سرخی که دادی

در سکوت خانه پژمرد......
 

نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:47 توسط علی

گـــــــــــــــــــــــــــــــاه.........

زندگی باید کرد !
 

گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد !
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد !
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد !
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم ............
روزگارت آرام ........

 

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:47 توسط علی

   منم زیبا
 
 
 
 که زیبا بنده ام را دوست میدارم
 
 

 
 تو بگشا گوش دل

 
 پروردگارت با تو میگوید
 
 ترا در بیکران دنیای تنهایان
 
 رهایت من نخواهم کرد
 
 رها کن غیر من را
 
 آشتی کن با خدای خود
 
 تو غیر از من چه میجویی؟
 
 تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
 
 تو راه بندگی طی کن عزیزا
 
 من خدایی خوب میدانم
 
 تو دعوت کن مرا با خود به اشکی
 
 یا خدایی میهمانم کن
 
 که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
 
 طلب کن خالق خود را
 
 بجو ما را تو خواهی یافت
 
 که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو
 
 که وصل عاشق و معشوق هم،
 
 آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
 
 تویی زیباتر از خورشید زیبایم
 
 تویی والاترین مهمان دنیایم
 
 که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
 
 وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
 
 مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
 
 هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
 
 ببینم ، من تو را از درگهم راندم؟
 
 که میترساندت از من؟
 
 رها کن آن خدای دور
 
 آن نامهربان معبود
 
 آن مخلوق خود را
 
 این منم پروردگار مهربانت ، خالقت
 
 اینک صدایم کن مرا با قطره اشکی
 
به پیش آور دو دست خالی خود را
 
 با زبان بسته ات کاری ندارم
 
 لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
 
 غریب این زمین خاکی ام
 
 آیا عزیزم حاجتی داری؟
 
 بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
 
 به نجوایی صدایم کن
 
 بدان آغوش من باز است
 
 قسم بر عاشقان پاک با ایمان
 
 قسم بر اسبهای خسته در میدان
 
 تو را در بهترین اوقات آوردم
 
 قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
 
 قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
 
 قسم بر اختران روشن اما دور
 
 رهایت من نخواهم کرد
 
 برای درک آغوشم
 
 شروع کن، یک قدم با تو
 
 تمام گامهای مانده اش با من
 
 تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
 
 ترا در بیکران دنیای تنهایان
 
 رهایت من نخواهم کرد
 

                                                                 سهراب سپهری 

 

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:31 توسط علی

عشق يعني درک احساس جنون
عشق يعني رنگ قرمزرنگ خون
عشق بلبل ديدن روي گل است
عشق رپ شلوارلي وکاکل است
عشق بعضي علم وتدريس وکتاب
عشق بعضي دختران بي حجاب
عشق بعضي توپ وفوتبال وگل است
عشق بعضي دشت وباغ وبلبل است
عشق بعضي آبي فيروزيست
عشق بعضي قرمز پيروزاست
عشق بعضي فوتبال باضرب وزور
عشق بعضي گشت شوت ازراه دور
عشق بعضي هاشده لايي زدن
ضربه هاي فني دايي زدن
عشق بعضي لودگي وکرکريست
عشق بعضي ادعا وقلدريست
عشق بعضي پول ومال وثروت است
عشق بعضي عاشقانه خدمت است
عشق بعضي هاشده سيگارودود
تيشه برشالوده ي سرو وجود
عشق بعضي پوشش وتيپ ولباس
عشق بعضي هامبايل واسکناس
عشق بعضي عيش ونوش ومطربي است
عشق بعضي سياوش يا ابي است
عشق بعضي کاست و فيلم ونوار
اندي وسندي ومعين نامدار
عشق بعضي قصه ي اين چندنفر
صحبت وتکه کلامش تير تپر
اي شبانه ياتوکه روزانه اي
توکدامين شمع راپروانه اي؟
هرکسي نوعي کند تفسير عشق
بشنو از شاعرکنون تعبير عشق
درحقيقت عشق يعني سادگي
درکمال برتري، افتادگي
عشق يعني پاک درعصرفساد
آب ماندن در دماي انجماد
عشق يعني ترک هر وابستگي
عشق يعني مخلصي، وارستگي
عشق يعني عزت ايران زمين
عشق يعني حمدرب العالمين
عشق يعني ديدن روي نگار
عشق يعني دردهاي ماندگار
عشق يعني معني ايثار جان
عشق يعني ميروم من، توبمان
عشق يعني فهم معناي عبو
عشق يعني صدسبد باغ حضور
عشق يعني زخم هارا التيام

 

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:7 توسط علی

مترسک ما عاشق کلاغ و مرزعه بر باد!!!!

فصل برداشتی در کار نیست.....!

 

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:11 توسط علی

دستهامان نرسيده ست به هم...
از دل و ديده ، گرامي تر هم
آيا هست؟
_ دست ،
آري ، ز دل و ديده گرامي تر:
دست !
زين همه گوهر پيدا و نهان در تن و جان ،
بي گمان دست گرانقدر تر است.
هر چه حاصل کني از دنيا ،
دستاوردست !
هر چه اسباب جهان باشد ، در روي زمين ،
دست دارد همه را زير نگين
سلطنت را که شنيده است چنين؟!
شرف دست همين بس که نوشتن با اوست !
خوشترين مايه دلبستگي من با اوست.
در فروبسته ترين دشواري ،
در گرانبارترين نوميدي ،
بارها بر سر خود ، بانگ زدم :
_ هيچت ار نيست مخور خون جگر ،
دست که هست !
بيستون را ياد آر ،
دستهايت را بسپار به کار ،
کوه را چون پر کاه از سر راهت بردار !
کوه چه نيروي شگفت انگيزي ست ،
دستها ئي که به هم پيوسته ست !
به يقين ، هر که به هر جاي ، در آيد از پاي
دستهايش بسته ست !
 دست در دست کسي ،
يعني : پيوند دو جان !
دست در دست کسي ،
يعني : پيمان دو عشق !
دست در دست کسي داري اگر ،
 داني ، دست ،
چه سخن ها که بيان مي کند از دوست به دوست !
لحظه اي چند که از دست طبيب ،
گرمي مهر به پيشاني بيمار رسد ؛
نوشداروي شفا بخش تر از داروي اوست !
چون به رقص آئي و سر مست بر افشاني دست ،
پرچم شادي و شوق است که افراشته اي !
لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست !
دست ، گنجينه مهر و هنر است :
خواه بر پرده ساز ،
خواه در گردن دوست ،
خواه بر چهره نقش ،
خواه بر دنده چرخ ،
خواه بر دسته داس ،
خواه در ياري نابينائي ،
خواه در ساختن فردائي !
آنچه آتش به دلم مي زند ، اينک ، هر دم
 رنوشت بشر است ،
داده با تلخي غم هاي دگر دست به هم !
بار اين درد و دريغ است که ما
تيرهامان به هدف نيک رسيده ست ، ولي
دست هامان نرسيده ست به هم !
 ست من اما خاليست... 


 

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:23 توسط علی


دستهایم برایت شعر می نویسد
اما توهرگز نخواهی دید
آتش عشق درچشمانم غوطه می زند
ولی تو هرگز نخواهی دید
نه، توهرگز نخواهی فهمید
ومن با این همه اندوه از کنارت خواهم گذشت
و بازهم تو درک نخواهی کرد..........

 

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:4 توسط علی


 پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
 خواهر کوچکم از من پرسيد
 من به او خنديدم
 کمي آزرده و حيرت زده گفت
 روي ديوار و درختان ديدم
 باز هم خنديدم
 گفت ديروز خودم ديدم
 مهران پسر همسايه
 پنج وارونه به مينو ميداد
 انقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد
 بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم
 بعدها وقتي غم
 سقف کوتاه دلت را خم کرد
 بي گمان مي فهمي
  پنج وارونه چه معنا دارد........... 


 

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 15:56 توسط علی

الو سلام
منزل خداست؟
اين منم مزاحمي که آشناست
هزار دفعه اين شماره را دلم گرفته است
ولي هنوز پشت خط در انتظار يک صداست
شما که گفته ايد پاسخ سلام واجب است
به ما که مي رسد ، حساب بنده هايتان جداست؟
الو
دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
خرابي از دل من است يا که عيب سيم هاست؟
چرا صدايتان نمي رسد کمي بلند تر
صداي من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه مي دهي برايت درد دل کنم
شنيده ام که گريه بر تمام دردها شفاست
دل مرا بخوان به سوي خود تا که سبک شوم
پناهگاه اين دل شکسته خانه ي شماست
الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ مي زنم ، دوباره ، تا خدا خداست
دوباره ...

تا خدا خداست...

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 15:45 توسط علی




قالب جديد وبلاگ پيچك دات نت